یه دل خسته ویک عشق محال
در جوانی زندگانی طالعم غم سایه زد
ی وقتی دلبری بود حالمونو میپرسید زنگ میزد ازراه دور لپامونو میبوسید تا دید ک ناامیدم، شوقو نشوند ب حالم وقتی خرابش شدم عشقو کشوند خیالم تا اومدم بجنبم دیدم بی تابش شدم ی دل ک سهله صددل،خاطرخرابش شدم سرمایه زندگیم این دل زخم خورده بود ک این دلم ازعشقش خاک توسری مرده بود ذوق مرگ شدم خدایی،تا گفت حسین میخوامت ی زل زدم توچشماش،گفتم حسین بکامت خلاصه اینجوری شد ک زن ذلیلش شدم! ازبس ک مهربونه منم علیلش شدم
Power By:
LoxBlog.Com |